دست های کوچیک و قلب من
خیلی وقت بود از سرم افتاده بود ، مثل آتیش زیر خاکستر . چه خوشحال بودم که این تب نبود ، تب خواستنت ، خواستن دختری با چشم های زمردی! چند روز پیش رفتم خرید با یک آشنا و یه دوست با دختر چشم زمردی . یکش یه لبخند شیرین به من داد ، نگاهش کردم و شوخی ، با من حرف میزد گرچه زبونش رو بلد نبودم ، موقع پایین اومدن به سمت پارکینگ روی پله برقی دستش رو گرفتم و دلم ریخت و یادم افتاد و همه چیز اومد جلوی چشمم . یه دختر چشم زمردی مثل دختر من ، مثل دختر ما ! همه چیز برگشت. دلم آتیش گرفت . همه قلبم خواستن شد، تمام شب تمام روز و دوباره جستجو adopt a kid رفتن توی پیج هایی با عکس بچه و یاد اون دامن کوچولو افتادم با اون همه امید شب سال نو . یه عک...
نویسنده :
لی لا
0:16