برای کودکم

دوباره سلام, دوباره ترس

چشم زمردي خوشگل من ميدوني چقدر دلم برات. تنگ شده. دخترك نازنينم چقدر ازت غافل شدم چقدر ساده ازت گذشتم. نازكم من رو ببخش. آخه درد نداشتنت اونقدر سنگينه كه گاهي پاك كردن صورت مسيله جوابمه.. اما. تو كه مساله نيستي تو همه دنياي مني. امروز با همه نشاط اومدي تو ذهنم: نوزادي با چشم هاي درشت رنگي .دوباره مردي با چشم هاي رنگي داره منو به ياد چشمهات مي اندازه. عكسي از چشم هاي آبي يك دختر رو نشونم ميده و ميگه آرزو دارم بچه اي با چشمهايي چنين آبي خيره كننده داشته باشه, و من به تو و چشمهاي زمرديت فكر ميكنم. ,,تو دلم ميگم اما چشم هاي زمردي بچه من خيلي زيباتر از اينه. شايد تو پدرش باشي. ميگه نگاه كردن به چشم هاي زيبا بهترين لذته و. به چشمهام نگاه ميكن...
4 مهر 1392

شروع دوباره

دخترکم ، چشم زمردی من من تصمیمم رو گرفتم دیگه از غم نمی نویسم ، فصل تازه زندگی ما شروع شده ، فکر کردن به گذشته هیچ چیز رو عوض نمیکنه نازکم ، من اینجام پیش تو ، تو اینجایی کنار من و خدا ما رو در آغوش گرفته این زندگی جدید ماست
18 شهريور 1392

باز هم خاطره

سلام ماه رویایی من دلم خیلی تنگه خواستنت شده ، خیلی نازکم ، دیروز با دوستی حرف میزدم که خدا بهش یه دختر ناز داده ، و یه اسم زیبا که پر از احساسِ براش انتخاب کرده . صحبت از اسم شد و ناخواسته اسم تو رو بردم می دونی نازکم واقعا دلم میخواست که روزی این اسم رو صدا کنم ، گفتم این اسم کردیه ، و همین کافی بود که مردی با چشم فندقی با لهجه کردی رو یادم بیاره ... با یک اسم کردی که به سختی تلفظ می کردم ... و فکر و فکر و فکر ،... و خاطره و خاطره و خاطره ، و همه چیز درستِ درست بود ، آخ چشم زمردی من همه درست بود هنوز نمیفهمم چی شد و چرا شد . آخ از این غرور لعنتی که نمیزاره ازش بپرسم چی شد ؟ چه اتفاقی افتاد که منو از چشم زمردیم محروم کردی ؟؟!؟
16 شهريور 1392

خدا حافظ بچه !

چشم زمردی من ، نوشتن این متن خیلی برام سخته اما می نویسم با قلبی پر از درد . خواسنتیِِ من نازکم ماهکم ، تو که مخاطب همیشگی درد دل هامی می دونی که چقدر به تو و بودنت فکر کردم ، چقدر از نداشتنت ترسیدم ، هر مردی که تو زندگیم اومد اولین صحبتم حرف از تو بود اما گل من گل بی مانند من ، میدونی که امید و تلاش رمز پیروزی ِ اما تو فقط می تونی و البته باید تلاش کنی ولی گاهی نمی تونی با تمام تلاشهات چیزی رو عوض کنی یا اون طوری که می خوای تغییرش بدی . ماه تابانم ، رویای جاودانه من ، از تو گذشتم با همه درد تا بتونم زندگی کنم تا شاید بتونم به زندگی های دیگه کمک کنم ، تو رو با حسرتی جاودانه همیشه توی قلبم نگه میدارم .... نوشتن بیش از این سخته چشم زمردی م...
5 شهريور 1392

سیندرلا

چشم زمردی من می خوام برات بگم که چرا این روز ها کمتر واست می نویسم ، دلیلش بر می گرده به یه داستان قدیمی به اسم " سیندرلا " ، عزیزکم لابد تا زمانی که بتونی این نوشته ها رو بخونی بارها و بارها داستان سیندرلا رو شنیدی اما این بار هم این داستان رو بشنو : سیندرلا روز ها رو کار می کرد ، سخت کار می کرد اما یک روز فرشته مهربون کمکش کرد که به بهمونی بره ، کمکش کرد که شاد باشه و از زندگی روز مره اش جدا بشه ، اما گلکم به قول روباه شازده کوچولو " همیشه یه پای بساط لنگه " آره نازکم از اونجایی که همیشه نقص و کمبود همراه خوشبختی ما آدم هاست ، جادوی پری مهربون فقط تا نیمه شب دوام میاورد ، بعد از ساعت 12 سیندرلا همون دختر خدمتکار با لباس های فرسوده بود ...
28 مرداد 1392

ترس

نازنینم چند روزیه که بد جور برآشفته ام . مساله من راه حلی نداره گلکم . باید صورت مساله رو پاک کنم . اما چشم زمردی من ، چطوری از تو بگذرم عزیزم؟ آخه چطوری بگذرم ؟ از همه چیز میشه گذشت اما نه از دیدن لبخند تو ، از بوییدنت ، از لمس کردنت ، آخه مامان از چی بگذرم ؟  
21 مرداد 1392

آرزوی ما

آره نازک من این آرزوی خیلی از زن هاست و خیلی از بچه ها . اما اینجا دنیای ما دنیای آرزوها نیست دنیای واقعیت هاست. کوچولوی نازنین هفته جهانی تغذیه با شیر مادرِ و زن های زیادی مثل من آرزوی شیزینی این لحظه رو دارند در حالیکه عده ای نعمت های زندگیشون رو نمی بینند و یا فکر می کنند که زحمته . چشم زمردی من ، مامان این پست رو ادیت کرد چون یک مادر به من پیام داد و گفت این عکس غیر اخلاقی رو بردارم . عزیزکم خیلی دلم لرزید ، ترسیدم که تو رو توی این جامعه بیارم . چطور یک نفر که مادر هم هست می تونه این همه زیبایی پاکی و تقدس رو نبینه و حتی برعکس ببینه! ماه تمامم ، شاید نیومدنت همه لطف خداست ، شاید این یک پیام برای مامان از طرف خدا ، شاید خدا نمی خواد...
17 مرداد 1392

انتهای این راه بن بست نیست

نازنینم می دونی چرا مامان چند روزی باهات حرف نزده؟ عزیزکم گاهی اوقات بعضی اتفاقات اینقدر آدم رو شکه می کنند که توان گلایه کردن ، درد و دل کردن و حتی حرف ساده زدن رو از آدم می گیرند . نازکٍ من، این تابستون برای من فصل غریبی بود . تمام سال روز و شب انتظار این تابستون رو می کشیدم . فکر می کردم که گرمای این فصل سردی دوری ها رو جبران می کنه . عزیزم بی تاب این گرما بودم . از اوایل خرداد شروع کردم به برنامه ریزی ، لباس های روز پیوند ، لباس های ماه عسل ، کفش های پاشنه بلندی که فاصله قدیمون رو جبران کنه ، مرخصی 2 ماهه ، رژیم لاغری ، کوتاه کردن موها به سلیقه اون، یاد گرفتن دو تا زبان جدید و صدها کار کوچیک که تمام زندگی من رو پر کرده بود . عزیزم ...
14 مرداد 1392

بهانه

نازنینم پست قبلی رو وقتی نوشتم که برای نوشتن این مطلب دچار تردید شدم ، ترسیدم، کوچولوی من از اینکه ذهنت رو با خیال عشق اسطوره ای آلوده کنم و تو رو از دنیای واقعیت ها دور . اما وقتی مامان حس کرد که چیزی با تمام وجود فهمیده پس تردید رو کنار گذاشت ماهکم مامان این رو با تمام وجود فهمید که " عشق هیچ بهانه ای رو نمی پذیره". ..   ماجرا این طوری شروع شد : چند شب پیش مهمان هایی از غرب داشتم ، مسیحی مسلک و نا آشنا به رسوم شرقی ، توی گرمترین ماه سال ، وقتی همزمانی با ماه رمضان و گرمایی بی سابقه ، روز ها رو به شدت طاقت فرسا کرده . می دونستم که تمام روز رو برای بازدید تو هوای آزاد و پیاده روی زیاد گذرونده اند. موقع صرف شام ازشون پرسیدم : ر...
9 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای کودکم می باشد