دوباره کنارم باش
دختر چشم زمردی من
بیش از یک سال پیش نوشتن این وبلاگ رو خطاب به تو شروع کردم ، اون روز ها خیال زمردی چشم هات رو مردی با چشم های فندقی به سرم انداخته بود .
بعد از گذشت این زمان اما ، داستان زندگی من به یکباره زیر و رو شد اما عشق خواستن تو چیزی بود که بدون تغییر باقی موند.
شروع یک شغل جدید ، درگیری های جدید زندگی و امیدی که هر روز کمرنگ تر می شد ، من رو از نوشتن ها و درد و دل هام با تو وا داشت . گرچه اتفاق های گه گا هی یادم می انداخت تمام خواستنت رو ، و به دنبالش نوشتن برای تو !
چند وقت پیش بودنت دوباره جدی شد ، این بار اما احمقانه ترین چیز دنیا ، یعنی پول! ، مانع ما شد . امید روشن شده ، اسمت توی فال حافظم توی یک شب مقدس ، هدیه نوروزی که اومدنت رو مژده داد ، همه و همه داره دوباره به نا امیدی کشیده میشه .
حالا برگشتم تا دوباره ازت بنویسم تا نگذارم این بار نا امیدی ، من رو از خواسته ام دور کنه .
این باز برگشتم تا نه فقط از تو ، که از تمام دوست هایی که وبلاگت رو می خونن بخوام که دعا کنند . دعا کنند که این امید حداقل، دوباره جون بگیره.
دخترم ، نازکم می خوام این بار که تو باز کنارم باشی